جدول جو
جدول جو

معنی شاه گردی - جستجوی لغت در جدول جو

شاه گردی
(گَ)
بندگی و فرمانبرداری و شاگردی. (ناظم الاطباء). اما در جای دیگر دیده نشد. رجوع به شاگرد و شاگردی شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شاه پری
تصویر شاه پری
(دخترانه)
شاه پریها، عنبر
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شاه فرید
تصویر شاه فرید
(دخترانه)
شاه آفرید
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شاگردی
تصویر شاگردی
شاگرد بودن و آموختن علم یا هنر یا کار نزد استاد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از راه گرای
تصویر راه گرای
راه پیما، مسافر
فرهنگ فارسی عمید
(کَ رَ)
زردآلوی نوری. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
بیت قصیده. شاه بیت. بهترین فرد و بیت قصیده یا غزل
لغت نامه دهخدا
(گُ)
استخر، دهی از دهستان مهرانرود بخش بستان آباد شهرستان تبریز. دارای 530 تن سکنه. آب آن از چشمه و قنات. محصول آن غلات و حبوبات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4) ، استخر و نزهتگاهی به مشرق تبریز
لغت نامه دهخدا
(پَ)
پری. (از بهار عجم) (از آنندراج) :
کنی دمی که چو طاوس ساز جلوه گری
نظر گدای تو کی افکند به شاه پری.
میرزاعبدالغنی (از بهار عجم).
، عنبر. (شعوری ج 2 ورق 139) :
صبا چو کرد پریشان دو زلف دلجویش
ببوی شاهپری گشت بر دماغ سحر.
ابوالمعانی (از شعوری)
لغت نامه دهخدا
(گُ)
دهی است از دهستان عربخانه بخش شوسف شهرستان بیرجند که در 69 هزارگزی شمال باختری شوسف، سر راه مالرو عمومی گیوبه شوسف واقع شده. کوهستانی و معتدل است و 13 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
شاه میری. در اصطلاح عامه سالی را گویند که شاه در آن سال میرد چه در سابق بعلت مردن شاه امنیت کشور مشوش میشد، میگفتند: در سال شاه مردی، یعنی سالی که شاه مرد و اغتشاش شد
لغت نامه دهخدا
(فَ)
یا شاه آفرید یا شاهفرند. نام دختر فیروزبن یزدجرد بود که او را حجاج بن یوسف ثقفی به زنی برد. (از ابن خلکان در شرح حال زین العابدین علی بن الحسین ع). و رجوع به شاهفرند شود
لغت نامه دهخدا
(کَ رَ)
دهی از بخش دره شهر شهرستان ایلام. دارای 448 تن سکنه. آب آن از رودخانه. محصول آن غلات و لبنیات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
دهی از دهستان ترک شهرستان ملایر. دارای 648 تن سکنه. آب آن از چاه. محصول آن غلات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
دهی از دهستان قیلاب بخش اندیمشک شهرستان دزفول. دارای 200 تن سکنه. آب آن از چشمه. محصول آن غلات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(بَ گَ)
دهی از دهستان سجاس رود بخش قیدار شهرستان زنجان. دارای 372 تن سکنه. آب آن از چشمه و محصول آن غلات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(وَ پُ لُ دَ / دِ)
شاخ جنبان. شاخ پیچان. گرایندۀ شاخ:
همه خرطوم دار و شاخ گرای
گاو و پیلی نموده در یکجای.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(گُ)
دهی است از دهستان طیبی سر حدی بخش کهکیلویۀ شهرستان بهبهان که در یازده هزارگزی جنوب خاوری قلعه رئیسی واقعشده. کوهستانی، سردسیر و مالاریائی است و صد تن سکنه دارد. آبش از چشمه، محصولش غلات، پشم و لبنیات، شغل اهالی زراعت و حشم داری، صنایع دستی بافتن قالی، قالیچه و پارچه و راهش مالرو است. ساکنین این ده از طایفۀ طیبی میباشند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
دهی از دهستان حیات داود بخش گناوه شهرستان بوشهر که در 9 هزارگزی شمال گناوه و 8 هزارگزی شوسه گچساران به گناوه واقع شده. جلگه، گرمسیر و مالاریائی است و 200 تن سکنه دارد. آبش از چاه، محصولش غلات و خرما، شغل اهالی زراعت وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7). مؤلف مرآت البلدان نویسد: ’قریه ای است از متعلقات بندر بوشهر و مضافات’. (از مرآت البلدان ج 4 ص 132)
لغت نامه دهخدا
(گَ)
دهی از دهستان بیرکی بخش حومه شهرستان مشهد. دارای 109 تن سکنه. آب آن از قنات. محصول آن چغندر وغلات و بنشن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(گَ)
مرکب از: شاه بمعنی ممتاز و مشخص + برج، برجی و قلعتی برتر و نیکوتر از قلاع دیگر.
- شاه برج قدح، در مقام تشبیه قدح به برجی برتر از برجهای دیگر مانند شده است:
نشیند چو در شاه برج قدح
شود حکمران سپاه فرح.
ملاطغرا (از بهار عجم)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
دهی از دهستان سیریک بخش میناب شهرستان بندرعباس. دارای 400 تن سکنه. آب آن از چاه. محصول آن خرما است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(هَِ گَ)
کنایه از خورشید جهانگرد باشد. (برهان قاطع)
لغت نامه دهخدا
تصویری از شاگردی
تصویر شاگردی
شاگرد بودن تلمذ تعلم، شاگردانه شاگردانگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاگردی
تصویر شاگردی
Discipleship
دیکشنری فارسی به انگلیسی
خفاش
فرهنگ گویش مازندرانی
بیتشاه بیت بهترین فرد و بیت قصیده یا غزلدهخدا ج۱۷ص۱۷۴ معنی
فرهنگ گویش مازندرانی
پس وانی در مرثیه یا نوجه، هم خوانی، به نوعی از حالت بستن.، تعقیب، دنبال کردن و به دنبال گشتن
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از شاگردی
تصویر شاگردی
ученичество
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از شاگردی
تصویر شاگردی
Jüngerschaft
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از شاگردی
تصویر شاگردی
учнівство
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از شاگردی
تصویر شاگردی
uczniostwo
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از شاگردی
تصویر شاگردی
门徒身份
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از شاگردی
تصویر شاگردی
discipulado
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از شاگردی
تصویر شاگردی
discepolato
دیکشنری فارسی به ایتالیایی